sautarday had always been"cleaning day" in our old house , and my mother still adhered to the ritual after all her children had left the nest. when I stopped to visit herone sautarday, iwas surprisedto find her relaxing in a favourite chair . "arentyou feeling well?"Iasked . "I feel fine. but your not cleaning." "after all these years I have finally figured out how to get it done in half the time " she told me " I simply take off my glasses"
در خانه ه قدیمی ما روز شنبه همیشه روز تمیز کردن و خانه تکانی بود و مادرم بعد از اینکه تمامی بچه هایش آشیانه را ترک گفته بودند هنوز به این سنت پایبند بود. یک روز شنبه هنگامی که من توقف کرده بودم تا مادرم را ببینم از اینکه او در صندلی مخصوص خود استراحت میکرد متعجب شدم . من پرسیدم : حالت خوب نیست ؟ او گفت حالم خوب است . من گفتم : ولی در حال تمیز کردن خانه نیستی
او گفت : بعد از گذشت این همه سال ها عاقبت متوجه شدم که چگونه مشود خانه را ظرف نصف مدت تمیز کرد . من صرفا عینکم را بر میدارم.