Many years ago in Denmark there was a prince called Hamlet. One day Hamlet’s father, the king, dies suddenly and Hamlet is very sad. After this Hamlet’s mother, Gertrude, gets married again very quickly. She marries her husband’s brother, Claudius, and Claudius is now the king! “Aargh! How could you do this to me!” One night Hamlet’s friend, Horatio, tells him that there is a ghost in the castle. It is the ghost of Hamlet’s father! “Claudius killed me with poison! Hamlet, you must punish Claudius for me!” Hamlet is confused. He doesn’t know if he believes the ghost and he doesn’t know what to do. Hamlet now acts very strangely. He is mean and angry, and he upsets his girlfriend, Ophelia. “Go away! Leave me alone!” “Oh, he is so mean!”
سالها پیش در دانمارک شاهزادهای به نام هملت زندگی میکرد.
روزی از روزها پدر هملت که پادشاه دانمارک بود ناگهان میمیرد و هملت خیلی ناراحت میشود.
بعدازآن گرترود مادر هملت خیلی زود با کلادیوس برادر شوهرش ازدواج میکند و حالا کلادیوس پادشاه است!
هملت با خودش میگوید: «چطور توانستی این کار را با من بکنی!»
شبی هوراشیو دوست هملت به او میگوید که شبحی در قصر است. آن شَبَح پدر هملت بود!
شبح به هملت میگوید: «کلادیوس مرا با زهر مسموم کرد! هملت، تو باید به خاطر من کلادیوس را به سزای کارش برسانی.
هملت گیج میشود. نمیداند که باید حرفهای آن شبه را گوش کند یا نه و نمیداند چه کند.
حالا هملت کارهای عجیبی میکند. بدجنس و عصبانی است و نامزدش اوفیلیا را میرنجاند.
هملت به اوفیلیا میگوید: «از من دور شو! تنهایم بگذار!»
اوفیلیا میگوید: «آه، چقدر بدجنس شده است!»
One day a group of actors come to the castle and Hamlet makes a plan. He asks the actors to change their play. The new play will show a king poisoned like Hamlet’s father. “With this play I will catch the king.” When Claudius watches the play he looks very worried and runs away. Hamlet sees him and he knows the truth.
یک روز یک گروه هنرپیشه وارد قصر میشوند و هملت نقشهای میکشد. او از هنرپیشهها میخواهد نقشهایشان را عوض کنند. نمایشنامه جدید ماجرای پادشاهی است که مثل پدر هملت مسموم شده است.
هملت با خود میگوید: «من با این نمایشنامه پادشاه را گیر میاندازم.»
وقتی کلادیوس نمایش را تماشا میکند بسیار نگران شده و فرار میکند. هملت او را میبیند و حقیقت را میداند.
Claudius is very worried about Hamlet now and makes a plan with Ophelia’s brother, Laertes. “You will fight him and we will put poison on the sword and in his drink too.” Laertes and Hamlet fight. Laertes cuts Hamlet, but in the fight Hamlet takes Laertes’ sword and cuts him with it too! “Here, Hamlet, drink this.” “No, thank you, Mother. I’m not thirsty.” “No, don’t!” “It was him! He poisoned us all!”
حالا کلادیوس نگران خطری است که هملت برایش دارد و با لرتیز برادر اوفیلیا نقشهای میکشد.
کلادیوس میگوید: «تو با هملت مسابقه شمشیرزنی میدهی و ما شمشیر را زهرآلود میکنیم و در جام نوشیدنیاش هم زهر میریزیم.»
لرتیز و هملت میجنگند. لرتیز هملت را خونی میکند اما در حین جنگ، هملت شمشیر لرتیز را میگیرد و با آن، لرتیز را هم خونی میکند.
گرترود به هملت میگوید:«این رو بگیر و بنوش هملت.»
هملت میگوید:« نه ممنون مادر. من تشنه نیستم.»
کلادیوس فریاد میزند: «نه نخورش!»
«خودشه! اون همه ما رو مسموم کرد!»
Finally, Hamlet knows he must stop Claudius. “Aargh! Have this and this!” All the royal family are now poisoned and Hamlet tells his friend that there must be a new king. “Goodbye, my prince.”
سرانجام هملت میفهمد که باید کلادیوس را به سزایش برساند.
هملت بهسوی کلادیوس حمله کرده و او را میکشد: «بگیر که اومد! این هم نوش جانت!»
حالا تمام اعضای خانواده سلطنتی مسموم شدهاند و هملت به دوستش میگوید باید کسی پادشاه شود.
دوست هملت با او وداع میکند: «شاهزاده من بدرود و خداحافظ.»