A mouse and a frog were friends. Every morning the frog would hop out of his pond and go to visit his friend who lived in a hole in the side of a tree. He would return home at noon.
روزی روزگاری یک موش و قورباغه با هم دوست بودند. هر روز صبح، قورباغه از برکه محل زندگیش بیرون می پرید و به ملاقات دوستش که در سوراخی در تنه یک درخت زندگی می کرد می رفت. او ظهر به خانه برمی گشت.
The mouse delighted in his friend’s company unaware that the friend was slowly turning into an enemy. The reason? The frog felt slighted because though he visited the mouse everyday, the mouse on his part, had never made an attempt to visit him.
موش از مصاحبت با دوست خود خوشنود بود بی خبر از آنکه دوستش به تدریج در حال تبدیل شدن به دشمنش بود. دلیل آن چه بود؟ قورباغه احساس میکرد به او توهین شده، چرا که با وجود این که هر روز به ملاقات موش می رفت، در مقابل، موش هیچگاه به ملاقات او نرفته بود.
One day he felt he had been humiliated enough. When it was time for him to take leave of the mouse, he tied one end of a string around his own leg, tied the other end to the mouse’s tail, and hopped away, dragging the hapless mouse behind him.
یک روز او احساس کرد به اندازه کافی به او توهین شده است. هنگامی که در حال ترک کردن موش بود، سر یک بند را به پای خود بسته و سر دیگر آن را به دم موش گره زد و شروع به پریدن کرد و موش بیچاره را به دنبال خود می کشاند.
The frog dived deep into the pond. The mouse tried to free himself but couldn’t, and soon drowned. His bloated body floated to the top.
قورباغه به اعماق برکه شیرجه زد. موش تلاش می کرد تا خود را آزاد کند اما نتوانست و به زودی غرق شد. بدن پر شده از آبش در سطح آب شناور شد.
A hawk saw the mouse floating on the pond’s surface. He swooped down, and grabbing the mouse in his talons, flew to the branch of a nearby tree. The frog, of course, was hauled out of the water too. He desperately tried to free himself, but couldn’t and the hawk soon put an end to his struggles.
یک شاهین موش شناور در سطح آب را دید. به پائین سرازیر شد و موش را با چنگال های خود برداشت و به سمت شاخه درختی در اطراف پرواز کرد. قورباغه نیز به بیرون از آب کشیده شد. او با درماندگی تلاش کرد خود را آزاد کند اما نتوانست و دیری نگذشت که شاهین به تلاش های او پایان داد.
In Africa they have a saying: ‘Don’t dig too deep a pit for your enemy, you may fall into it yourself’.
در آفریقا ضرب المثلی وجود دارد:
"چاه عمیقی برای دشمن خود نکنید، ممکن است خود در آن بیافتید."