I like to bet on anything that is exciting, so when my friends tried to tempt me with an offer, I took it. The idea was for me to spend a frigid December night in a cemetery, all alone, in order to win twenty dollars. Little did I realize that they would use dirty tricks to try to frighten me to abandon* the cemetery and, therefore, lose my wager. My plan was to recline in front of a large grave, covered by a warm blanket, with a flashlight to help me cut through the dismal darkness. After midnight, I heard a wild shriek. I thought I saw the grave open and a corpse rise out of it! Although I was somewhat numb with fear, I tried to keep my senses. Using good judgment, I knew that no peril could come to me from that sinister figure. When I did not run in terror, my friends, who had decided to conceal themselves behind the nearby tombstones, came out and we all had a good laugh. Those spirits which may inhabit a cemetery must have had a good laugh, too.
دوست دارم روي هرچيزی كه هيجان انگيزباشد شرط بندي كنم.از اين رو زماني كه دوستانم تلاش كردند مرا با پيشنهادي وسوسه كنند آن را پذيرفتم. پيشنهاد اين بود كه يك شب بسيار سرد ماه دسامبر را تك و تنها در قبرستاني سپري كنم تا بيست دلار برنده شوم. خيلي كم متوجه بودم كه انها از حقه هاي كثيفي استفاده خواهند كرد كه مرا بترسانند گورستان را ترك كنم و در نتيجه شرطم را ببازم.
نقشه ام اين بود كه جلوي قبر بزرگي زير پتويي گرم و با چراغ قوه اي كه تاريكي غم انگيز را پشت سر بگذارم،دراز بكشم . پس از نيمه شب جيغ وحشيانه اي را شنيدم. فكر كردم كه ديدم قبر باز شد و جسدي از آن به بيرون آمد .گرچه تا حدي از ترس بي حس شده بودم اما سعي كردم حواسم را جمع كنم. با مراجعه به عقلم پي بردم که هيچ خطري نمي تواند از آن چهره پليد به سمت من بيايد. وقتي كه از ترس فرار نكردم دوستانم كه تصميم گرفته بودند خودشان را پشت سنگ قبرهاي اطراف پنهان كنند بيرون آمدند و همگي كلي خنديم. لابد ارواحي هم كه در آن گورستان سكونت داشتند حسابي خنديده اند.